یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند.

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهم باشند.

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد.

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.

من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم .

من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم .

من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت  ماهیچه داد تا کار کنم .

من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم .   

من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند .

من محبت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محبت  داد .

«  من  به هر آنچه که خواستم نرسیدم ، اما به هر آنچه که نیاز داشتم دست یافتم »

اسوه مردانگی علی{ع}

خردمند به کار خویش تکیه کند و نادان به آرزوی خویش!!!

تو تنها دلیل شب گریه هامی

رفیق سکوت و شریک صدامی

تو هم بغض غربت تو همزاد دردی

تو کوه سکوتی تو فریاد دردی

تویی سرنوشت پریشونی من

شکوفایی باغ و ویرونی من

صدا کن منو ، سایه ای بر سرم باش

واسه پرکشیدن تو بال و پرم باش

تویی همصدای شب بی قراری

که بارونی از گریه با خود می آری

دلم فصل پائیزه وقتی نباشی

شب از غصه لبریزه وقتی نباشی

بذار از تو آتش بگیره شب من

می خوام از نگاهت بمیره شب من

منو وقف آئینه کن وقف فردا

دلم رو به دریا بزن هر چه بادا  

ماجرای شیطان

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند... لباس پوشید و راهی مسجد شد اما در راه زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد. در راه با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد از او تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد !!! مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید ! مرد اول تعجب کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند!!! مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم!وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه با جدیت بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به مسجد مطمئن ساختم...!   کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

هرکسی راملاقات میکنم ازیک لحاظ برمن برتری داردومن سعی میکنم درچیزی که ازمن برتری داردچیزی بیاموزم.

توصیه ای به انهای که احساس میکنن گذشته بدی داشتن

گذشته ات را فراموش کن کار کن با تلش و پشتکار و به آینده امیدوار باش مطمنا نتیجه میگیری

اقایون بجای فساد کاری و دنبال ناموس مردوم رفتن برید دنبال کار

سرچشمه ی همه فسادهابیکاریست،شیطان برای دستهای بیکارکار تهیه میکند

قابل توجهه دختران امروز و مادران فردا

بانوی مهربان شوهرش رابرای همیشه تصاحب میکند

ویکتور هوگو

آنان که نمی توانند خود را اداره کنند،ناچار ازاطاعت دیگرانند

 گانه داوری که گناه ماهرچه باشد می بخشد مادراست  

ما اگه بدانیم پدر و مادر چه زحماتی برامون کشیدن هیچوقت کاری نمیکردیم ک اونا جلو مردم نتونن سر بلند کنن

افسوس که جوان نمی داند وپیرنمی تواند

ارد بزرگ

نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران

شکسپیر

اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم

بانو ورتا

برای آدم زیاده خواه ، جهان هم کم است