من قدر خود را بزرگتر میدانم که محبت خویش را از کسی دریغ نمایم حتی اگر کسی محبته مارا درک نکند و به خیاله خود سو استفاده نماید من بزرگتر از آنم که بخاطر پاداش محبت کنم یا در ازایه عشق تمنایی داشته باشم بلکه من در عشق خود میسوزمو لذت میبرم بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید
متن سنگ قبر پروین اعتصامی
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
دوستان بـِـه که ز وی یاد کنند
دلِ بی دوست دلی غمگین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
متن سنگ قبر فروغ فرخزاد
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
متن سنگ قبر کورش بزرگ
ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی
می دانم خواهی آمد
من کورشم که برای پارسیان
این فرمانروایی پهناور را بنیان نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
متن سنگ قبر فریدون مشیری
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب با درختان بنشین
متن سنگ قبر حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
متن سنگ قبر سهراب سپهری
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
متن سنگ قبر منوچهر نوذری
زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی
متن سنگ قبر وینستون چرچیل
من برای دیدار با آفریدگارم آماده ام
اما اینکه آفریدگارم برای عذاب دردناک دیدار با من آماده باشد چیز دیگریست
متن سنگ قبر اسحاق نیوتون
طبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتون بیاید.....
و همه روشن شد
متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان)
3.141562353589793238462633862279088
هنوز از یادم نرفتی هنوز دلتنگتم هنوز بهت نیاز دارم اما تو اصلا نیستی چرا؟مگه من چه گناهی جز علاقه دارم؟
قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بینهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود. دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت.