شاید شمارش نعمتهایی که از طرف خداوند به ما انسانها اهدا شده است کاری ناممکن باشد اما حداقل میتوان درک کرد که این نعمت ها بسیار پربها و با ارزش هستند و هیچکس را توان شکر گذاری بطور تمام و کمال نیست.

حتماً برای شما اتفاق افتاده که به فردی کمکی حتی کوچک کرده اید و در ازای این عمل سر تا پا منتظر تشکر و قدر دانی از آن فرد شده اید. این توقع در برابر لطفی است که شما انجام داده اید. حال سوال این است که ما در برابر اقیانوسی از نعمتهای خداوندی چقدر او را شکر می کنیم و تا چه اندازه قدر این نعمتها را میدانیم؟ البته که پروردگار هیچ نیازی به شکر ندارد و این انسانها هستند که لحظه ای از نیاز به تاییداتش رها نخواهند شد و هر موجودی برای ادامه حیات همواره به او محتاج است.

موزیک زیبا و شنیدنی تیتراژ سریال فاصله ها

با صدای علی لهراسبی برای دانلود . . .


حجم فایل : 2 مگابایت

فرمت : MP3


متن ترانه :


اگه فاصلـــه افتاده

اگه من با خودم سردم

تو کاری با دلم کردی

که فکــرشم نمی کردم

چه آسون دل بُریدی

از دلــی که پای تو گیــره

که از این بدترم باشی

واسه تو نفسـش میره

نمی ترسم اگه گاهــی دعــامون بــی  اثــر می شه

همیـشـه  لحظۀ آخـــر خـــدا نزدیکتر می شه

تو رو دستِ خودش دادم

که از حـالم خبــر داره

تا از تو چشماشـو یه لحظه برنمی داره

در حادثه بهاری چشمانت

در سایه ارغوانی مژگانت
بگذار که جا بماند این روح غریب
 در بین اشاره های بی پایانت

پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده !

پشت سر هر آنچه که دوستش می داری ..پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی. اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند. پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر. و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد. معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز. تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای. اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است. خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.

ارزش محبت

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...

زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.
مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.
او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.
اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!

من اگه خدا بودم واسه خاک بازی کردن خودم یه دنیا رو به گند نمیکشیدم

من اگه خدا بودم واسه خوردن یه سیب این قدر کینه به دل نمی گرفتم

من اگه خدا بودم اشرف مخلوقات نمی ساختم که بعدش واسه خودم شاخ شن

من اگه خدا بودم سیگار رو برای بدن مضر نمی آفریدم

من اگه خدا بودم اگه قرار بود یکی از بدبختی و نداری بمیره اصلا بی خیال ساخت کار دستیم میشدم

من اگه خدا بودم رک و راست اعتراف می‌کردم از خلقت آدما پشیمونم.

من اگه خدا بودم چوبم صدا داشت

من اگه خدا بودم گوشام تیز تر از این حرفا بود

من اگه خدا بودم سرم گیج میرفت این همه ملت میان دور خونم می چرخن

من اگه خدا بودم جبرییل رو حالا حالا ها بازنشست نمی کردم میزاشتمش بالا سر مردم تا یکی دروغ گفت از پشت آنچنان نازل شه و وحی کنه بهش تا بار اول و آخرش باشه

من اگه خدا بودم برابری می آفریدم نه برادری که از پشت به هم خنجر می زنند

من اگه خدا بودم  مشترک گرامی بودم که همیشه در دست رسه و انتن میده

من اگه خدا بودم آدم‌ها رو مثل کرم خاکی، هرمافرودیت (تک جنسه) خلق می کردم.

من اگه خدا بودم  حتما تلفظ گ و پ و چ و ژ رو یاد میگرفتم

من اگه خدا بودم  وقتی دهن یکی رو ساف میکردم بازم ازش توقع نداشتم

من اگه خدا بودم نیمه گمشده هیچ کسی گمشده نبود

من اگه خدا بودم به بچه های آدم و حوا انقدر پا نمی دادم که هر کاری می خوان بکنن

من اگه خدا بودم یکم به روز میشدم نه اینکه با قوانین هزار و خورده ای سال پیش هنوز سر کنم

من اگه خدا بودم عقل بیشتری به انسانها میدادم تا ببینن چه میکنن

من اگه خدا بودم این همه واسه انسان ناچیز ارزش قاءل نمیشدم

من اگه خدا بودم هیچ گناهی نمی آفریدم

من اگه خدا بودم........

کودکی به مامانش گفت،

من واسه تولدم دوچرخه می خوام.

دنی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد.

مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

دنی گفت، آره.

مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس

و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.


نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من دنی هست.
 من یک پسر خیلی خوبی بودم و
حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی .

دوستدار تو
دنی

دنی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست
و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من دنیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.
لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده .

دنی

اما دنی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم
 جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.


نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من دنی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم
ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.

دنی

دنی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت . رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
دنی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش،
 واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده....!!

دنی

دکتر شریعتی در قسمتی از خاطرات خود می‌نویسد:
کلاس پنجم بودم که در کلاس ما فردی بود که من از او متنفر بودم
به سه دلیل اول آنکه کچل بود دوم آنکه سیگار می کشید
 و از همه بدتر آنکه در آن سن و سال زن داشت.
 سالها بعد به طور اتفاقی او را در خیابان دیدم
 در حالی که کچل بودم ،سیگار می کشیدم و زن داشتم...

هیچ شانه ایی آشیانه امنی نیست.......همه کوچ میکنند

 باسمه تعالی


وصیت نامه امیر مؤمنان علی (ع)


پسرم حسن! تو و همه فرزندان و خاندانم و هر کس را که این نامه به او می رسد، به امور زیر سفارش می کنم:


- هرگز تقوای الهی را از یاد نبرید و کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقی بمانید.


- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا، متحد باشید و از هم جدا نشوید. همانا از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: "اصلاح میان مردم، از نماز و روزه دائم، افضل است و چیزی که دین را نابود می کند، فساد و اختلاف است." و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم!


- نزدیکان و خویشاوندان را از یاد نبرید. صله رحم کنید که صله رحم، حساب انسان را نزد خدا آسان می کند.


- الله الله درباره یتیمان! مبادا گرسنه و بی سرپرست بمانند!


- الله الله با همسایگان خوش رفتاری کنید! پیامبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم برای همسایگان از همسایه خود، ارث قرار می دهد.


- الله الله درباره قرآن! مبادا دیگران در عمل کردن به قرآن بر شما پیشی گیرند!


- الله الله درباره نماز؛ چرا که نماز، ستون دین شماست.


- الله الله درباره ماه رمضان، که روزه آن ماه، سپری است برای آتش جهنم!


- الله الله درباره جهاد در راه خدا! از مال و جان خود در این راه، کوتاهی نکنید.


- الله الله درباره زکات مال؛ که زکات آتش خشم الهی را خاموش می کند!


- الله الله درباره امت پیامبران! مبادا مورد ستم قرار گیرند!


- الله الله درباره صحابه پیامبرتان؛ زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است!


- الله الله درباره فقرا و تهیدستان! آن ها را در زندگی خود شریک کنید.


- الله الله درباره بردگان و کنیزان، که آخرین سفارش پیامبر درباره آن ها بود.


- با مردم به خوشی و نیکی رفتار کنید، همان طوری که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم، ترتیب اثر ندهید.


- امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید. نتیجه ترک آن، این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد. آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعای آن ها مستجاب نخواهد شد.


- بر شما باد هنگام معاشرت، فروتنی و بخشش و نیکویی درباره یکدیگر! از کناره گیری از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید!


- کارهای خیر را به مدد یکدیگر و به صورت گروهی انجام دهید و از همکاری در گناهان و چیزهایی که موجب کدورت و دشمنی می شود، بپرهیزید! از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است!خداوند، نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیامبرش را در حق شما حفظ فرماید. اکنون با شما وداع میکنم و شما را به خدای بزرگ می سپارم و سلام و رحمتش را برای شما می خوانم 

 


::
وصیت نامه عجیب زنده یاد حسین پناهی::
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

روحش شاد

نیمه شب پریشب گشتم دچارکابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم : کجا روی؟ گفت والله خود ندانم

گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم : چگونه ای ؟گفت در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟

گفتا : که می سرایم شعر سپید باری

گفتم : ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد

گفتم : رقیب گفتا : او نیز کله پا شد

گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی ؟

گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟

گفتا : عمل نموده ‚ دیروز یا پریروز

گفتم : بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم : بگو ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟

گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم : کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟

گفتا : خرید قسطی تلویزیون به جایش

گفتم : بگو زساقی حالا شده چه کاره ؟

گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ز زاهد آن رهنمای منزل

گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ز محمل یا از کجاوه یادی

گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم که: قاصدت کو آن باد صبح شرقی

گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره

گفتا : به جای هدهد‚ دیش است و ماهواره

گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا : به پست داده آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا که : ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی

گفت : آنچه بود از دم گشته چلو کبابی

گفتم : بیا دو تایی لب تر کنیم پنهان

گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان

گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری؟

گفتا : که جاش دارم وافور با نگاری

گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها

گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها

گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتی؟

گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی!!!

دوستان بابت تاخیراتم شرمنده این امتحانها سرویسم کردن

حراج

چه کسی می گوید که گرانی اینجاست؟ دورِه ارزانیست!
چه شرافت ارزان ... تن عریان ارزان ... و دروغ از همه چیز ارزان تر !!!
آبرو قیمت یک تکه نان ... و چه تخفیف بزرگی خورده قیمت هر انسان