گذر شب

امشب بی تو گذشت . فردا شب هم همین طور . حالا که فکرش را میکنم ، انگار دیشب هم بی تو گذشت . اصلا مگر شب چیست که بی تو بگذرد ؟ راستی از کجا می گذرد این شب ؟ آدرسش را بده تا سرراه شب کمین کنم . تا بی هوا جلویش بپرم و سلامی بکنم و بگویم به خیر . فکرش را بکن . به شب بگویم به خیر . و آن را بچپانم توی پیامی و بفرستم برای کسی که دوستم بود . پیامی که در آن ، شب به طرز مهربانانه ای اسیر است . اسیر است ولی می گذرد . امتحان کرده ام . زیاد هم . هر بار گذشته است و من مانده ام حیران . که چرا دیشب و امشب و فردا شب ، بی تو می گذرد ؟

دو تا گنجشک دنبال هم افتادن تو آسـمون !
یه تریلی توی جاده میادش زوزه کشون !
دو تا گنجشک دو تا عاشق ، بـی خیال و مست و شاد !
یه تریلی با شتابٌ و سرعت خیلی زیاد !
دو تا گنجشک یه تریلی !
یکی مـجنون ، یکی لیلی!
دو تا گنجشکای عاشق تو بیابون می پرن !
اونا از دام سیاه سرنوشت بـی خبرن !
شوفر پیـر تریلی پا گذاشته روی گاز !
خیلی خسته س از بیابون و یه جاده دراز!
دو تا گنجشک یه تریلی ! مث مـجنون ، مث لیلی!
دو تا گنجشک ، که تناشون داغه از تب علاقه !
یه تریلی که با چرخاش، ضجه یه اتفاقه !
دو تا گنجشک که پراشون پر شده، توی بیابون !
 یه تریلی،که روی شیشه ش باقی مونده ردی از یه قطره خون !
دو تا گنجشک .... یه تریلی ! نه یه مـجنون ! نه یه لیلی ! یه تریلی ! ....

به او گفتم کجا میروی؟

گفت به سوی سرنوشت

 

گفتم سرنوشت دیگر چیست؟

گفت همان چیز که به دنبالش میروم

 

گفتم سرنوشتت که تقدیر نیست؟؟

گفت گفت برای من سرنوشت تقدیریست نانوشتهخودکشی

گفتم سرنوشت آغاز و پایانش چیست؟؟

گفت آغازش تو بودی نمیدانم پایانش چیست

گفتم مگر نگفتی دنیایم فقط با تو باقیست؟

گفت آری گفتم ولی این سخن ها بچه بازیست

 

گفتم راست است رسم زیبا رویان بی وفاییست؟

گفت آری زندگی رسمش بی وفاییست

 

گفتم حرف آخر را بگو بدانم دردت چیست؟

گفت تقدیر من در باتو بودن نیست

 

گفتم بی وفا سخن کوتاه که سهمت تنهاییست

گفت باشد ولی این جدایی تقصیر ما نیست

دلشکسته گشتم زاین بی وفایی های او

دست بر آسمان بردم کردم شکوه زاو

دل گرفت کردم تفعل بر حافظ شیرین سخن

مضمونش این بود رفتنی را به راه باید سپرد

 

فردا روزی زکویش کردم گذر

دیدم صدای شیون و ناله می آمد بلند

 

در خانه یار همهمه بود

غوغا بود

 

یک جسد کنج اتاقی دیدم

چهره همچو ماهی دیدم

آری دخترک همان یار بی وفایم بود

با تیغ دستان خود را بوسیده بود

 

دگر رخت از دنیا بسته بودرفتن

او زپیش من رفته بود

 

صورتش را دیدم که رویش لبخند نقش بسته بود

چشمهایش باز بود و هوای دیدنم را کرده بود

بغض گلویم را گرفت و میفسرد

اشکهایم بی امانی را به من هدیه کرده بود

 

دیدم در دستانش کاغذی بود

باز کردمش با خون خود ر آن نوشته بود

 

دیدی که گفتم  که دنیایم با تو باقیست

وگرنه رسم ما عاشقیست

می روم تا همیشه با تو مانم ای گلم

گریه نکن که یا گریه هایت پژمرده ام

یا علی به نام دل به نام شاهد و می به نام تار و تنبور و دف و نی به نام عاشقان لاابالی به نام همنشینان خیالی به نام نغمه‌های عود و چنگت به نام آشنای جام و سنگت به نام ساقی و جام شرابش به نام شاهد و عود و ربابش به نام دستهای جام بردار به نام مستهای رفته بر دار به نام آن قلندرهای بی‌باک به نام چشمهای خفته در خاک به نام مجلس بزم شبانه به نام سرور این آشیانه مرا در سرهوای کوی یار است به هر جا می‌روم نقش نگار است یکی جامی بیفکند و غمین است یکی سر روی زانوی زمین است که ناگه ساقی آن شاه شهامت سر مولای درویشان سلامت نمایان شد طلوعی از رخ او هو العشقُ هو الحقُّ هو الهو که جام اوّل یزدان همین است علی، آری خداوند زمین است خوشا جامی که مولا در کفم داد به دستی نی به دیگر او دفم داد خوشا رقصان در آیم من به کویش ببوسم دست و رخسار نکویش خوشا آن دم که از او می‌نویسم ز رقص و ذکر یا هو می‌نویسم خوشا با نام مولا باده خوردن چو درویشان عاشق جان سپردن خوشا قلبی میانش مهر حیدر خوشا دستی نیازش ذکر حیدر خوشا دستی که بر مستان کشد او لب مستان مداوم ذکر یا هو خوشا دردی که مولا در دلم داد به دل درد و به دست من قلم داد خوشا باشد طبیبم ذکر مولا هو العشقُ و هو الحیُّ هو الْل چو دیدم عرشیان در شوق و شورند غلام و بنده‌ی فرزند نورند به رقص آیم بگویم نام او را به پیچ آیم شنیدم ذکر هو را چو دیدم باده اندر کام افتاد رخ مولا عیان در جام افتاد به دور اولم ساقی ولی بود ولی دیدم که ذکر او علی بود الا مولای درویشان عالم بگو دورت بگردم چون بنالم من آن دم نام تو از حق شنیدم دل و ایمان بدادم جان خریدم قسم بر هُرم عشق و آتش و دود دلیل خلقت عالم علی بود بدیدم دُرّ شاهی در کلامش نهادم حیدر کرّار نامش همان دم گشته با ایمان، مسلمان علی ایمانِ کامل از دل و جان محمّد را علی هارون دین است وصیّ خاتمٌ للمرسلین است علی آمد جهانی را بیفروخت جهانی حکمت از مولایم آموخت به هر منزل که دارد مرتضی راه منوّر گشته آنجا از رخ ماه معیّن شد که می‌سوزم ز هجران بکِش از رخ حجابت ای علی جان برون آمد ز پرده آن رخ او به عالم پر شده ذکر هو الهو اگر خندد همه مجذوب لبخند علی، احمد، خداوند و خداوند چو دل رخسار مولا را شبی دید دگر عقل از سرم بال و پرش چید به جز مولا نخواهم همنفس را به جز او هم ندارم هیچکس را مرا زین سان خداوندم قلم داد که هر دم ذکر مولا را کنم یاد خدایا دمت گرم

از انسانها غمی به دل نگیر. زیرا خود غمگینند.با آنکه تنهایند از خود می گریزند زیرا به خود، به  

 

عشق خود وبه حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بداراگر چه دوستت نداشته باشند

 دکتر علی شریعتی: وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!!خاموش باش قرن ها  

 

نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای  

 

خودت باشی

گفتن از نامردی بگو آخه نامردی گفتن نداره که 

 

اما اشکهایی که ریخته میشه گفتن داره

برای سالها مینویسم........... 

 

سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند...... 

 

افسوس قصه های مادر بزرگ درست بود....... 

 

همیشه یکی بود یکی نبود

if you born poor,its not your mistakes. 

 

but if you die poor its your mistake. 

 

bill gates

love is always patient and kind 

 

love is never boastful 

 

it is never selfish 

  

    it does not take offense and it is not resentful 

 

عشق همیشه صبور و دوست داشتنی هست 

 

عشق هیچوقت مغرور نیست 

 

هرگز خودخواه نیست 

 

هرگز کسی را نمیرنجاند{قانون شکنی نمیکند}

راز سکوت را نم نم اشک میداند و غم تنهایی عشق راخلوت شب

روشن فکری

ده نمکی دوست داریم 

 

لطفا نظراتتون را راجع به مسعود ده نمکی عزیز و صحبتهاش بدهید

جوانان جوانان عاقل باشید این سران ما خود میخواهند ما به دنبال فساد بریم و  

با انها و کارهایشان کاری نداشته باشیم ما جوانان تربیت شده همین انقلابیم  

 

چرا ماهارو به اینجا کشاندن چرا؟

نمیدانم پس از مرگم که آید بر مزار من که بنشیند به سوگ من  

 

سیه چشمی سیه بر تن کند یا نه ولی سوگند تو را سوگند به جان دلبرت سوگند مرا هم یاد من  

 

آن شب که در زیر خاک تنهای تنهایم